رفتی زمیدان جان من این دیده ی گریان من جانم به لب می رسد من خسته از غم ها شدم رفتی و من تنها شدم جانم به لب می رسد شعر جدایی ها مخوان قدری دیگر با من بمان ارام جان اهسته رو تاب و توانم برده ای جان مرا مجنون مکن قلب مرا محزون مکن چشمان من پر خون نکن صبر و قرارم برده ای ای ماه رخشان شبم من زینبم من زینبم بین قلب پر تاب و تبم من زینبم من زینبم از غضه ات جان بر لبم من زینبم من زینبم من خواهر تو زینبم من زینبم من زینبم واویلتا واویلتا واویلتا واویلتا واویلتا رفتی به میدان جان این دیده ی گریان من جانم به لب می رسد من خسته از غم ها شدم رفتی و من تنها شدم جانم به لب می رسد شعر جدایی ها مخوان قدری دیگر با من بمان ارام جان اهسته رو تاب و توانم برده ای جان مرا مجنون مکن قلب مرا محزون مکن چشمان من پر خون مکن صبر و قرارم برده ای ای ماه رخشان شبم من زینبم من زینبم بین قلب پر تاب و تبم من زینبم من زینبم از غضه ات جان بر لبم من زینبم من زینبم من خواهر تو زینبم من زینبم من زینبم واویلتا واویلتا واویلتا واویلتا واویلتا ای یادگار مادرم بعد از وداع اخرم حالم دگرگون می شود من ماندم و این بی کسی بر دردی دل واپسی قلبم چه محزون می شود بعد از تو ای ارام جان من هستم و یک کاروان گشته بهار دل خزان این دل شکسته می روم جسم تو مانده بر زمین باور ندارم این چنین من هم اسیر بند کین محزون و خسته میروم ای ماه رخشان شبم من زینبم من زینبم بین قلب پر تاب و تبم من زینبم من زینبم از غضه ات جان بر لبم من زینبم من زینبم من خواهر تو زینبم من زینبم من زینبم واویلتا واویلتا واویلتا واویلتا واویلتا
نظرات شما عزیزان:
|
About![]()
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
Home
|